عابس دیوانه ی امام حسین(ع)بود

عابس بن أبی شبیب شاکری

در صحنه کربلا از جمله یاران باوفای حضرتش که با تمام وجود جانش را فدای سیدالشهداء علیه السّلام کرد عابِس بن أبی شَبیبِ شاکری (رضی الله عنه) بود. عابس یکی از مجذوبان حضرتش بود و عشق به محضر سیدالشهداء علیه السّلام او را تا حد جنون کشاند و او این جنون و دیوانگی را در عمل و سخنش به حضرت أباعبدالله علیه السّلام نشان داد. قبل از اینکه به عشق وافر او نسبت به خاندان  نبوت و رسالت اشاره کنیم، نقل مختصری از تاریخ زندگی او خالی از لطف نمی باشد!

«عابِس» فرزند «أبی شبیب» است. او از اصحاب حدیث و از رؤسای قبیله «بنی شاکر» و از تیره هَمدان بود.قبیله «بنی شاکر» در روزگار صفین شدیداً مورد مدح أمیرالمؤمنین علیه السّلام قرار گرفت. آن حضرت درباره آنها فرمود: «لَو تَمَّت عِدَّتَهُم ألفاً لَعُبِدَ الله حَقَّ عِبادَتِهِ؛ اگر تعداد آنها به هزار می رسید، خداوند آنگونه که سزاوار بود پرستش می شد». او از شیعیان أئمّه أطهار علیهم السّلام، مردی اهل کمال، زهد و ورع بود. بسیار زنده دل و شب زنده دار بود. پاره ای از ویژگی های او را «أبومخنف» در باب کوفه و مسلم، مورد توجه قرار داده و نگاشته است.

حمایت عابس از امام

مسلم بن عقیل بعد از ورود به کوفه، وارد منزل مختار بن أبی عبید گردید، و برای مردم نامه امام حسین علیه السّلام را خواند. در این هنگام عابِس بن أبی شَبیبِ شاکری از جای برخاست و بعد از حمد و ثنای الهی گفت: من از دیگران سخن نمی گویم و نمی دانم در دل های آنها چه می گذرد و از جانب آنها وعده ی فریبنده نمی دهم، به خدا سوگند از چیزی که تصمیم گرفته ام سخن می گویم، به خدا سوگند اگر دعوتم کنید اجابت می کنم و با دشمنانتان خواهم جنگید، و در راه خدا با شمشیرم می جنگم تا به شهادت برسم.

او پس از شهادت شَوذَب بن عبدالله وارد میدان رزم شد و در برابر امام ایستاد. به آن حضرت سلام کرد و اینگونه گفت: «ای أباعبداللهآگاه باش، به خدا سوگند، بر روی زمین خواه نزدیک یا دور،کسی نزد من عزیزتر از شما نیست، و کسی را چون شما دوست ندارماگر قدرت داشته باشم که ظلم را از شما به چیزی عزیزتر از جان و خونم باشد دور کنم، چنین خواهم کرد.سلام بر شما ای أباعبداللهشهادت می دهم که بر هدایت شما و هدایت پدرتان استوار هستم».

عابس دیوانه ی امام حسین بود

« عابِس بن أبی شَبیبِ شاکری» پس از بیان ارادتش به مقام ولایت در حالی که شمشیرش آخته بود و زخمی بزرگ بر پیشانی داشت وارد میدان رزم شد و با فریادی بلند مبارز طلبید.

«ربیع بن تمیم همدانی» می گوید: «همین که به میدان رو می آورد، او را شناختم. من عابس را در غزوات و جنگ ها دیده بودم. او شجاع ترین مردم بود. فریاد زد: ای مردم: «هذا أسد الأسود، هذا ابن أبی شبیب؛ او شیر شیران رزم، پسر شبیب است». سپس گفتم: «مبادا کسی به تنهایی با او درآویزد». پس عابس فریاد می زد: « ألا رَجُل ألا رَجُل؟؛ آیا مرد رزم نیست، مرد رزم نیست؟» هیچ کس به سوی او پای پیش نمی نهاد. در این میان فریاد عمربن سعد بلند شد که او را سنگباران کنند. از هر طرف سنگ به سوی او پرتاب می شد. «عابس» وقتی هجوم ناجوانمردانه دشمن را دید، [کلاهخود] و زره از تن به در کرد و پشت بند را گشود و به دور انداخت.

قال ربیع الحارثی: فوالله لقد رأیته یطرد اکثر من مائتین من الناس وکانت بینی وبینه صداقه، قلت یا عابس أما تحاذر خوض بحر الحرب مکشوف الرأس؟ فقال عابس ما اصاب المحبّ فی طریق حبیبه سهل؛ ربیع می ‌گوید: به خدا سوگند بیش از دویست نفر از آنها را به خاک انداختبین من و عابس رفاقتی بود، به او گفتم: ای عابس آیا حذر نمی‌ کنیبه دریای جنگ فرو می ‌روی در حالی که سر خود را نپوشانده ‌ای [و کلاهخودت را بیرون آورده ‌ای]؟ عابس گفت: هر آنچه که به عاشق و مُحب در راه معشوق و محبوبش اصابت کند آسان است.

 فقیل لَهُ: أجنَنتَ یا عابِس؟ قال: نَعَم حُبُّ الحُسَین أجَنَّنِی!

پس به او گفته شد: ای عابسآیا دیوانه شده ای؟ عابس گفت: آریعشق حسین دیوانه ام کرده است!گوشت و پوست آن مرد دلاور با برخورد سنگ ها آسیب دید، ولی او از مرگ هراسی نداشت. این بود که حمله سختی را آغاز کرد و با نبرد قهرمانانه اش بیش از دویست نفر از آن ذلیلان را به خاک انداخت. سرانجام، طاقتی برای او نمانده بود که به محاصره دشمن درآمد. پس او را به شهادت رسانیدند و سر مبارکش را از بدن جدا ساختند. پس از شهادتش دیدم که بزرگ هر گروه می گفت: «من او را کشته ام» و دیگری می گفت: «من او را به قتل رسانیده ام» هر یک از آن سپاه سنگدل برای فخر و شرف خویش تلاش می کرد تا با کشتن او را به خود، منسوب کند و سر بریده اش را به خود اختصاص دهد. ابن سعد به این نزاع پایان داد و گفت: او را یک نفر نکشته است.

آری، این سر پس از «عبدالله بن عمیر کلبی» و «عمر بن جناده» سومین سری بود که به سوی امام حسین علیه السّلام پرتاب می شد.

«عابس» در زیارت رجبیه و ناحیه مقدسه اینگونه مورد خطاب امام قرار گرفته است:

«السّلامُ عَلی عابِسِ بنِ شبیب الشّاکِرِی؛ سلام بر عابس پسر شاکری».

درسی که می توان گرفت: برهنه شدن عابس در برابر سنگ اندازان سزاوار تأمّل است. برخورد او گویای اوج ایمان، معرفت و یقینش به ساحت قدسی امام و راه مستقیم آن ولی الله الأعظم است. آری، هرگاه عشق به اوج کمال رسد، چنان انسان از خود بی خود می شود که همه چیزش را خالصانه و بی پیرایه بر در دوست می نهد.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: